فریدون کاوه و پاینده پایمرد
۱۹ می ۲۰۲۳



پاکستان: فشار در عمق، شکاف در سطح*

(۲)


ب ــ پاکستان و افغانستان و امتداد سیاست توسعه طلبانۀ آن:
با این نابرابری و شکنندگی ناشی از  فقدان جوشش تاریخی، و با اعمال ستم و استثمار بر خلق زحمتکش پاکستان، طبیعی بوده است که طبقات فئودال و بورژوا ـ کمپرادور و دولت پاکستان از زمان تشکیل این کشور و دولت پاکستان تا حال پیوسته کوشیده اند تا در عین ستم بر خلق کشور خود، روش خصمانه و درازدستی استعماری، این معضل به جا مانده از دوران استعمار را به نفع خود حل کرده و با همسایگان با سیاست توسعه طلبانه، عظمت طلبانه و جنگ افروزانه برخورد کرده و سیاست استعماری استعمارگران دیروزی و اربابان امروزی را در قبال همسایگان به ارث ببرند.
نتیجۀ چنین رویکرد عظمت طلبانه، جنگ افروزانه و تهاجمی پنجابی های حاکم بر پاکستان، جدائی و استقلال پاکستان شرقی و ایجاد کشور بنگله دیش در سال ۱۹۷۱م، تقابل نظامی و چند نوبت جنگ با هند، ایجاد زرادخانۀ پرهزینۀ اتمی به قیمت تشدید و تداوم فقر زحمتکشان و سرد و پرتنش شدن روابط با افغانستان تا سرحد قطع روابط دپلوماتیک بوده است.
بر مبنای همین سیاست و برای حل معضل به جا مانده از دوران استعمار انگلیس، دولت پاکستان همواره حفظ تمامیت ارضی کشور نوتأسیس و شکنند پاکستان را در همدستی با سیاست های رقابتی امپریالیست های امریکا و انگلستان تا سرحد نظامیگری، قربانی کردن حقوق مردم به نفع ماشین سرکوب و شمولیت در پیمان نظامی در دوران جنگ سرد، در سیاست خصمانه با افغانستان و هند و مداخلات و تجاوزات پی هم آشکار در امور داخلی افغانستان (همچنان با هند) جست و جو کرده است، نه با سیاست های حسن همجواری، همزیستی مسالمت آمیز و عدم مداخله در امور همدیگر. رویکرد دولت های ارتجاعی حاکم بر افغانستان نیز در قبال دولت و سیاست های دولت پاکستان غیردوستانه، خصمانه و توأم با ادعای ارضی بوده و در مقاطعی  متأثر از سیاست های توسعه طلبانۀ یک جانب جنگ سرد ــ سوسیال امپریالیسم شوروی ــ بالمثل و تهاجمی بوده است.
رویکرد تهاجمی و روابط پر از فراز و فرود دولت پاکستان با دولت افغانستان پس کودتای ۲۶ سرطان سال ۱۳۵۲ شمسی توسط سردار داوود در چارچوب ستراتیژی توسعه جوئی تزاران نوین به سوی جنوب و با پشتونستان خواهی سردار دیوانه به دیکتۀ زمامداران کرملین، وارد فاز جدیدی شد.
پس از روی کار آمدن جمهوری قلابی داوود خانی و ختم کار سلطنت در افغانستان، از سال های ۵۴ـ۱۳۵۳ شمسی، سیاست خصمانۀ دولت پاکستان با سازماندهی و حمایت گروه های فراری "اخوان المسلمین" و تحرکات نافرجام آن گروه خیانت پیشه  و دست آموز سازمان جهنمی آی اس آی، وارد مقطع تهاجمی و براندازنده شد. با کودتای ۷ ثور و در تنیجۀ تکامل آن به جنایت ششم جدی و اشغال افغانستان توسط ارتش اشغالگر سوسیال امپریالیسم شوروی و تبدیل شدن افغانستان به کانون توجه، تمرکز و تقابل میان دو بلوک امپریالیستی در اواخر دهۀ هفتاد میلادی قرن بیستم، در همسوئی و سایۀ حمایت فعال و عملی همه جانبۀ بلاک امپریالیستی ناتو به رهبری امریکا، تا سیاست مداخلات و تجاوزات آشکار دولت، ارتش، آی اس آی و نیروهای سیاسی ــ مذهبی پاکستان بر کشیده شد.
در ادامۀ و گرماگرم مقاومت ملی مردم و طبقات اجتماعی افغانستان علیه اشغالگران شوروی و دولت مزدور آنان، این سیاست تهاجمی دولت و محافل سیاسی ــ مذهبی ارتجاعی پاکستان در قبال افغانستان اشغال شده از سوی شمال به طور فعال با سازماندهی، تسلیح، تمویل، آموزش، مدیریت و ارائۀ پشت جبهه به گروه های "مجاهدین" افغان و گسیل آنان با سلاح و پول به جبهات نبرد ضد تجاوزی در خط تهاجمی امپریالیست های سازمان ناتو برای کسب رهبری مقاومت ملی مردم افغانستان، ادامه یافت.
به موازات شکست های پی هم اشغالگران شوروی و ایادی زبون بومی آنان، شکست و حذف خونین سنگر ها و گردان های مقاومت ملی ــ مترقی و غیروابسته  و تسجیل رهبری تنظیم های رسمی جهادی های ساخت پاکستان، امریکا، انگلیس و دول و محافل ارتجاعی عربی بر مقاومت ملی در کشور ما و با کسب اطمینان از این روند، این سیاست تهاجمی و خصمانۀ دولت پاکستان در قبال افغانستان تا سرحد یک رویکرد ستراتیژیک استعماری ارتقاء یافت. این ستراتیژی استعماری که از زمان شکست خرس قطبی و چوچه هایش، یورش پیروزمندانۀ جهادگران ــ این فرزندان خلف برژینسکی ــ به کابل، سپس به همان شیوه، ایجاد گروه طالبان در نقش یک پروژۀ نواستعماری و ابزار جنگ نیابتی و گسیل آن به جای جهادی ها به ارگ کابل، اشغال ۲۰ سالۀ کشور توسط امریکا ــ ناتو به صحنه آوردن مجدد گروه خودفروخته و فاشیست طالبان در ۲۰ ماه قبل و تا حال به طور گستاخانه و آشکارا عملی شده است. زمامداران حریص پاکستان از دیرباز بدین سو در بخش منابع انرژی و معادن و همچنان بازار و مسیر ترانزیت کالا به شمال و انتقال انرژی از شمال به جنوب به افغانستان چشم دوخته اند. با پیاده کردن سیاست استعماری در قبال کشور ما و سیاست آن و با مداخلات و تجاوزات مکرر بی شرمانه و ایجاد و گسیل گروه های خودفروختۀ مجاهدین و طالبان و گسیل آنان به ارگ حاکمان پوشالی کابل، به زعم خود این نیاز و این نسخۀ اعجازگر را برای حل معضلات چندلایه و عمیق جاری درونی و بیرونی در کشور خود می نگرند و از این طرز نگرش، اهمیت "عمق ستراتیژیک" آن دولت در قبال افغانستان هویدا می شود.
این سیاست ناکام توسعه طلبانه و عظمت طلبانۀ استعماری دولت پاکستان را در موقعیت یک نظام و ساختار نیمه مستعمراتی زمانی در دهه ۷۰ قرن گذشته کمونیست های پاکستان شرقی و سپس بنگله دیش و یکی از رهبران انقلابی آن، سراج سکدر (Siraj Sikder ) این طور فرموله کرده بودند:" یک کشور نیمه مستعمره می تواند، مستعمره داشته باشد."
این تیز یا ایدۀ انقلابیون بنگالی در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی و طی حدود نیم قرن تطاول زمامداران توسعه طلب پاکستانی معاند افغانستان به استقلال، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشور ما خود را نشان داده و ترکیب "عمق ستراتیژیک" فراز این توسعه جوئی و سیاست استعماری آن را نسبت به افغانستان به خوبی آشکار می سازد.
آری، کشور، نظام و اقتصاد پاکستان در حالت نیمه مستعمراتی خود دستخوش هجوم اقتصادی، سیاسی و اطلاعاتی دول و سازمان های امپریالیستی است، در وابستگی به آن به سر می برد و دولت آن در عین حال از موضع طبقاتی به غایت ارتجاعی در ابعاد اجتماعی و قومی ــ فرهنگی سیاست سرکوب اقلیت ها، زنان و نهاد های دموکراتیک و شبه دموکراتیک و پیروان ادیان را با بیرحمی تمام ادامه داده، به استثمار زحمتکشان پرداخته و رویکرد ستمگرانه و عظمت طلبانه را در قبال مردم کشور خودش از نگاه قومی، اجتماعی و مذهبی پیشه کرده است. با این رویکرد و سیاست ارتجاعی زورگویانه در بعد داخلی، زمامداران متشکل از خانواده های متنفذ زمیندار و سرمایه دار بوروکرات امتداد بیرونی این سیاست را در اشکال رویکرد های تهاجمی، خصمانه، توسعه جویانۀ  و جنگ افروزانۀ سیاسی، نظامی، اقتصادی، اطلاعاتی، فرهنگی و دیپلوماتیک در قبال همسایگانش (افغانستان، هند و بنگله دیش) به کار بسته اند. اوج این سیاست توسعه طلبانه و خصمانۀ دولت مرتجع پاکستان خود را مطابق تیز کمونیست های بنگالی در سیاست استعماری "مستعمره ساختن افغانستان" متبارز ساخت.
زمینۀ این توسعه جوئی و گزینش این سیاست استعماری دولت و طبقات حاکمۀ پاکستان از اوائل دهۀ نود میلادی پس از شکست و فروپاشی شوروی و سقوط دولت پوشالی مزدوران "خلقی ــ پرچمی" و ایجاد خلاء قدرت در شمال افغانستان (آسیای میانه)، میهن فروشی خوانی های جهادی و طالبی و بازی دوگانۀ دولت و ارتش پاکستان با امپریالیسم امریکا و شرکای ناتوئی اش و کسب حمایت و یا حد اقل اغماض آن دول برای دراز دستی در امور افغانستان و حمایت و تقویت گروه مزدور طالبان در حین عدم تمثیل ارادۀ مردم افغانستان برای تعیین نظام دلخواه و سرنوشت شان و غیابت نیروی بازدارندۀ ملی ــ مترقی از صحنه، مساعد شده است.
با این سیاست استعماری دولت پاکستان در قبال افغانستان و "عمق ستراتیژیک" دانستن آن، آیا پس از تغییرات حاصله از شکست ستراتیژی اشغالگرانۀ امپریالیست های امریکا ــ ناتو و فرار شرمسارانۀ شان از افغانستان و نصب مزدوران بی وطن طالبی بر سریر "امارت جنایت اسلامی" در ارگ مزدوران قبلی امریکا با یک توطئۀ مشترک میان امریکا ــ ناتو و ملل متحد با طالبان و حامی و ارباب شان دولت پاکستان حدود ۲۰ ماه قبل، مطابق این تیز، افغانستان به کشور مستعمرۀ پاکستان مبدل شده است؟ پاسخ این سؤال منفی است! حالت مستعمراتی به کشوری می گویند که در اشغال نظامیان متجاوز و اشغالگر دولت خارجی بوده و کلیه امور لشکری و کشوری آن به گونۀ رسمی و واقعی در تحت سیطره و نفوذ اشغالگر/ اشغالگران بوده و اشغالگر حاکم اصلی، صاحب صلاحیت و امر و نهی آن کشور مستعمره باشد. افغانستان دیروزی طی ۲۰ سال چنین بود، ولی افغانستان امروزی چنین نیست.
این درست است که دولت پاکستان با طرح "عمق ستراتیژیک"، از دیرباز بدین سو گزینۀ سیاست توسعه جویانۀ استعماری را در قبال افغانستان برگزیده و در عرصه های گوناگون عملی کرده است، ولی این سیاست استعماری پاکستان در برابر کشور ما به رغم راه باز کردن تا درون ارگ کابل و اکناف افغانستان و نقش بازی کردن در سیاست گذاری ادارۀ مزدور طالبانی، غارت منابع و حضور پررنگ در بازار کار و کالا  در افغانستان؛ بنا بر واقعیت های ملموس جاری و عوامل متعدد بازدارندۀ ملی و بین المللی و کارکرد و تقابل و تحرکات متضاد و امتداد منافع متضاد بیرونی، تا سرحد مستعمره شدن افغانستان توسط دولت پاکستان تکامل نکرده است.
واقعیت جاری افغانستان کنونی این است که در فرجام یک مقطع طولانی مستعمراتی، به رغم شکست و فرار اشغالگران امریکائی ــ ناتوئی، به تعبیر دانشمند انقلابی زنده یاد پروفیسر «قیوم رهبر» "دست توطئه کارگر افتاده و صلحی غیرعادلانه" تراز فاشیستی را بر مردم ما تحمیل نمودند و نگذاشتند مولود تازۀ این روند ضد استعماری بر پایۀ ارادۀ جمعی مردم ما "بر فراز ویرانه های استعمار ــ ارتجاع بر بلندای آزادی و آزادگی" به راهپیمائی طولانی پیروزمند بپردازد. در نتیجه مردم ما با "زخم خوردن از پشت" و بالاثر "خیانتی در خیانت و در نتیجۀ تحول افغانستان از یک موقعیت مقاومت ضد استعماری به " ظلمتکدۀ نوع طالبانی که در ظلمت آن " همۀ جهانخواران و حجامان بر خون های ریختۀ ما شبانه جشن می گیرند". آری، مین جملۀ زنده یاد «رهبر» بیان دقیق و فشردۀ حالت کنونی افغانستان است و در این حالت نه تنها حجامان پاکستانی، بلکه حجامان زیادی در صدد اند تا خون خلق ما را به شیشه کنند. همین است موقعیت و کاراکتر نیمه فئودالی و نیمه مستعمراتی اجتماعی ــ اقتصادی و بر پایۀ آن نظام سیاسی کنونی افغانستان در فرجام پروسۀ قبلی مستعمراتی آن. در این موقعیت به رغم ظواهر مسأله و گردن فرازی ظاهری مزدوران طالبان، افغانستان در شکل نومستعمراتی یک کشور تحت سلطه است که در آن به طور همزمان چنین کشور امپریالیستی و ارتجاعی دور و نزدیک مثل دول امپریالیستی عضو ناتو و تحت رهبری امریکا، چین، روسیه، پاکستان، ایران دول همجوار شمال، ترکیه، قطر، امارات، عربستان سعودی و هند به اقتضای منافع و متناسب به میزان و شکل نفوذ شان و بر پایۀ منافع امنیتی، چئوپولیتیک، جئوستراتیژیک و جئواکونومیک هر یکی از این دول متجاوز و متجاسر نامبرده مداخله و درازدستی دارند و بر ثروت سرشار و موقعیت حساس ترانزیتی افغانستان برای کالا، انرژی و محمولات نظامی، گسیل تروریسم و اردوکشی احتمالی، چشم دوخته اند.
در میان این دول چشم دوخته به کشور ما و منابع و ساحت آن، بنا بر عوامل ایدئولوژیک، تاریخی، فرهنگی، اقتصادی، جغرافیائی، استخباراتی، نظامی و عملی؛ دولت، ارتش و سازمان استخباراتی پاکستان شاید هم ردیف با امپریالیسم امریکا و شاید بیش از آن و به یقین بیش از سائر دول متجاوز و مداخله گر به طور عمده از کانال طالبان به دلیل سرسپردگی رهبران این گروه و غیابت حب وطن در ضمیر و شعور این ستمگران خودفروخته، در کشور ما نفوذ توسعه طلبانۀ استعماری خود را پهن کرده است.
مزید بر موارد فوق، دولت و کشور بحران زده و درگیر تعارضات تاریخی به جا مانده از دوران استعمار و اکنون نیازمند انرژی، به منابع و نقش ترانزیتی انرژی و کالا از شمال به جنوب و بعکس از ساحت افغانستان، به خوبی آگاه است. لذا، نفوذ بر افغانستان و حکومت بر گروه دست نشانده ای مثل طالبان در ارگ کابل و ساری و جاری بودن اوامر و نواهی دولت پاکستان بر آن، ولو در موقعیت نیمه مستعمراتی بودن افغانستان (پاکستانی ها می دانند که بنا بر واقعیت های متعدد موجود، مستعمره ساختن افغانستان برایش مقدور نیست) را درمان مشاکل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حل معضل تاریخی (مشکل مرزی میراث استعمار انگلیس) می داند.
تا آنجا که به جانب افغانستان مربوط می شود، طبقات و اقشار زحمتکش و محروم جامعۀ افغانستان در حالت تحت سلطه و ستم بودن نیمه مستعمراتی جاری کشور، علاوه از ستم طبقاتی و ستم و سرکوب نوع فاشیستی ــ شوونیستی جنسیتی ــ قومی طالبان، دراز دستی و سلطه سنگین غیرمستقیم نواستعماری دول و سازمان های توسعه جو و حریص امپریالیستی و ارتجاعی را بر دوش خود حمل می کنند. تبعات مستقیم این روند عبارت خواهد بود از سنگینی زنجیر به دست و پای زحمتکشان، سیر قهقرائی جامعه، تحکیم استبداد خشن شبه فاشیستی طالبانی، سرکوب زنان و مردان معترض و مبارز، تاراج منابع، استثمار نیروی کار و تخریب محیط زیست کشور شامل آب، خاک و هوا.
فقط خلق آگاه و متحد و نیرو های انقلابی در پیشاپیش آن قادر خواهند بود از ادامۀ ستم طبقاتی و ستم و سرکوب نوع فاشیستی ــ شوونیستی جنسیتی ــ قومی طالبان، سلطه سنگین غیرمستقیم نواستعماری دول و سازمان های توسعه جو و حریص امپریالیستی ــ ارتجاعی و تاراج منابع، استثمار نیروی کار و تخریب محیط زیست کشور شامل آب، خاک و هوا جلو بگیرد. در آن صورت با کوتاه کردن دست ستم، تطاول و توطئه است که مولود تازۀ این روند راهپیمائی طولانی پیروزمند را برای اعمار افغانستان نوین بر فراز ویرانه های استعمار ــ ارتجاع بر بلندای آزادی و آزادگی آغاز خواهد کرد.
اما در جانب پاکستان. ستراتیژی دولت و سازمان های حاکم بر حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی پاکستان با توجه به مساعدت های متعدد و بر زمینۀ نفوذ طولانی در کشور ما بر روی عوامل ایدئولوژیک، تاریخی، فرهنگی، اقتصادی، جغرافیائی، استخباراتی، نظامی و عملی، از دیرباز بدین سو در پی نفوذ در کشور ما و اِعمال سلطه بر حاکمان پوشالی مزدور مثل جهادی ها و به ویژه طالبان بوده و بنا بر اهمیت حیاتی افغانستان و منابع آن، این موضوع تا سرحد سیاست استعماری آشکار ارتقاء یافته است. زمامداران ملکی و نظامی پاکستان در صدد اند تا منابع و ساحت کشور ما را برای فائق آمدن بر بحران فراگیر جاری و حل معضل مرزی ــ سرزمینی با افغانستان به نفع تمامیت ارضی خویش به کار بندند.
به رغم این تلاش غیرشریفانه، خصمانه و بدخواهانۀ استعماری در قبال کشور خونین تن ما، بنا بر عمق و فراگیر بودن بحرانات موجود و عوامل اساسی آن، ستم طبقاتی، ستمگری قومی و شوونیسم مسلط بر نگرش و رویکرد حاکمان پاکستانی همراه با فقدان منابع و تسهیلات داخلی؛ منابع، فرصت ها و امکانات برخاسته از افغانستان درمان درد این بحران فراگیر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و ناسازگاری و ناهماهنگی طبقاتی، قومی ــ مذهبی و شکننده بودن ساختار ملی موجود پاکستان، نخواهد شد. واقعیت این است که با این ترکیب نامتجانس غیرتاریخی بحران زده و درگیر منازعات لاینحل با دول و کشور های همسایه که این منازعات زمینه ها و بستر رشد گرایشات تجزیه طلبانه در پاکستان غیر تاریخی را مهیا می سازد، کشور پاکستان بر سر یک دوراهیی قرار دارد که ناگزیر باید یکی را انتخاب کند:
گـزیـنـۀ نخست: انقلاب اجتماعی به جای ستمگری طبقاتی، قومی و مذهبی و بحران فراگیر جاری؛ اخوت و اتحاد آزادانۀ طبقاتی ستمکشان امروز و آزادی های مدنی و مذهبی را جایگزین ستم، استثمار، استبداد و اختناق سیاسی، اجتماعی و مذهبی موجود سازد و دست تطاول زمامداران آزمند و تشنه به خون خلق افغانستان را نیز از کشور ما کوتاه سازد.
گــزیــنــۀ دوم: در تحت نظام و ساختار اجتماعی ــ اقتصادی موجود با توجه به ساختاری بودن بحران و بازتولید علل اساسی آن، مضاف بر نگرش و رویکرد برتری طلبانۀ قومی ــ مذهبی حاکمان فعلی کشور پاکستان، دولت و نظام حاکم قادر به حل و مدیریت مشاکل و ادامۀ وضعیت موجود نیستند. لذا، اگر انقلاب اجتماعی نتواند سروری و سرنوشت ملی و اجتماعی را به همراه وحدت داوطلبانه و آگاهانۀ ملی به زحمتکشان پاکستان بیاورد و بحران عمیق و گستردۀ جاری را با زدودن عوامل و اسباب اساسی آن مرفوع سازد؛ با توجه به بافت نامتجانس و وجود غیرتاریخی ترکیب متعارض و ضربت پذیر پاکستان، این بحران فراگیر ساختاری و تبعات آن، کشور را در مسیر شکنندگی و تجزیه قرار خواهد شد. فرجام


* ــ عنوان فوق در جبین یکی از مقالات منتشره در مجلۀ «جهانی برای فتح» در دهۀ نود قرن گذشته چنین بوده است: «هندستان: فشار در عمق، شکاف در سطح».